خدانگهدار نوید عکاس عاشق
تاریخ انتشار: ۲۱ بهمن ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۷۲۵۴۳۵
ایسنا/گیلان تو دلی با خودش چیزی گفت و ادامه داد: روزی که دوربین و تنها سرمایه ام خراب شد انگار گنجی را گم کرده بودم، تا اینکه در روز تولدم مردم مهربان بندرانزلی مرا با دوربینی جدید، مشفقانه مورد لطف قرار دادند و خیلی زود کار با آن دوربین جدید را یاد گرفتم.
مدتی از روزهای اول کرونا گذشته بود، لحظاتی که اضطراب بین ماندن و رفتن بسیاری از عزیزانمان، قلبمان را می فشرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
۱۹ آگوست مقارن با ۲۹ مرداد ماه و نام گذاری روز جهانی عکاس
دنبال ارتباطی بین کلمه ی عکاس و راوی ثبت لحظات می گشتم و انسانی که بتواند عشق و رابطه ی بین این دو کلمه را معنا ببخشد؛ ناگهان لبخندی در ذهنم نقش بست.
آلبوم پدر و مادر پُر بود از عکس های سیاه و سفید متصلی که در گوشه ای با خطی مردانه و خاص نوشته بود: «نوید عکاس »
کمی دورتر از صفحات اول آلبوم، عکسی از سیزده بدر سال های گذشته، حال و هوایی که محبت و عشق را برایمان به یادگار گذاشته بود و اسمی آشنا «نوید عکاس» در گوشه اش جا نشسته بود.
همین انگیزه به دلم انداخت که این بار برای دیدن و ملاقات با یکی از مهربان ترین، قدیمی ترین و دوست داشتنی ترین عکاس های بندرانزلی مقدمات را فراهم کنم. از طرفی وضعیت نامطلوب کرونا راه را برای این دیدار سخت تر می کرد اما از سویی دیگر دلم نمی آمد از کنار مرد خاطره ساز بندرانزلی بگذرم؛ با هماهنگی مدیر آسایشگاه اجازه ی ملاقات را مشروط بر رعایت پروتکل های بهداشتی گرفتم .
از آنجایی که فضای آسایشگاه بسیار سبز و دلنشین بود و آلاچیق ها فضای آنجا را زیباتر کرده بودند محل قرار و صحبت من با ایشان در فضای محوطه برنامه ریزی شد.
وارد حیاط شدم؛ در گوشه گوشه حیاط عزیزانی را می دیدیم که با چشمانی مشتاق و غریب ولی از هر آشنایی آشنا تر به من نگاه می کردند.
با صدای بلند سلام کردم، غم غربتِ دیوارها دلم را می لرزاند از طرفی سعی می کردم لبخند بزنم و از رنگ تبسم لب هایم ذره ای کاسته نشود؛ اما با چشم های اشک آلودم چه کار می کردم؟!
بانویی به من نزدیک شد؛ نزدیک و نزدیک تر. گفتم: سلام مادر جان، شما چقدر زیبایید!
و مردی کهنسال هم قدم هایش را تندتر کرد گفتم: سلام پدر جان، چه روز خوبی است چون روی گل شما را می بینم.
همینطور تا رسیدن به محل قرار زیر لب گفت و شنود هایی بین عزیزان آسایشگاه و من رد و بدل شد.
روبه روی من مردی با قدبلند، با ابروهای پر پشت و کاکلی نقره ای که کج بر یک طرف پیشانی اش ریخته شده بود، پیدا شد.
گفتم: «سلام آقای نوید » چقدر خوشحالم که شما را ملاقات می کنم. با نگاهی پر از پرسش، سری تکان داد و لبخندی قدرتمندانه از نوع مردانه تحویلم داد، با دست اشاره کرد که بنشینیم؛ من در فاصله ی کمی دورتر نشستم، بخاطر شرایط شنوایی ایشان باید بلندتر از همیشه حرف می زدم.
روز عکاس را تبریک گفتم و عکس هایی که از گذشته با خودم آورده بودم را روی میز گذاشتم و دوباره از همان لبخندهای مردانه تحویل گرفتم.
اینگونه با ابهتی دلنشین گفت : « نوید هستم ،جبار. مردم انزلی مرا نوید عکاس می شناسند؛ سال ها با مراسم مختلف مردم خندیده ام و اشک ریخته ام .
تیم مورد علاقه ام «ملوان » را دنبال و سال ها حامی و طرفدار آن بوده ام، شغل اول من تا قبل از جنگ جهانی دوم، نقاشی بود و سالیان سال با نقاشی امرار معاش کردم.
وقتی از نقاشی حرف می زد غمی پوستش را چروک می کرد و از اینکه از آثار آن دوران، تابلویی ندارد اندوهگین بود. اما آهی کشید و ادامه داد: بعد از ورود دوربین های تخته ای به عکاسی روی آوردم و تجاربم را در این راه بر دفتر زندگی اضافه کردم.
از خدا و تقربش به او زیاد سخن گفت و تاکید داشت ؛ اگر می خواهیم زندگی خوبی داشته باشیم باید خوب باشیم و خوبی کنیم و دنبال این خوبی ها، از مردم با صفا و مهربان بندرانزلی گفت.تو دلی با خودش چیزی گفت و ادامه داد: روزی که دوربین و تنها سرمایه ام خراب شد انگار گنجی را گم کرده بودم، تا اینکه در روز تولدم مردم مهربان بندرانزلی مرا با دوربینی جدید، مشفقانه مورد لطف قرار دادند و خیلی زود کار با آن دوربین جدید را یاد گرفتم.
به در نگاه کرد و گفت: با اجازه ی مدیریت آسایشگاه ساعاتی از روز را به بیرون از آسایشگاه می روم و در جاهای مورد علاقه ام که خاطرات بسیاری از آنجاها ثبت کردم بودم می روم؛ مردم شهر با دیدن من شاد می شوند و خواهش می کنند که از آنها عکس بگیرم و هزینه های بیشتری بابت ثبت عکس ها به من پرداخت می کنند و من متوجه مهربانی آنها هستم.
آن سال کرونایی که من رو به روی یکی از مهرباترین جبارهای روی زمین نشسته بودم، در تمام لحظات گفتگو با نوید عکاس، حلقه اشکی لغزان در گوشه چشمانش به آرامی سُر می خورد و لحظاتی دیگر باز پُر می شد و من مردی پر از رازهای مگو در جلوی چشمانم می دیدم.
به چشمان زلالش که نگاه می کردم می دیدم در سکوت، داستان عاشقانه ای را مرور می کرد؛ او برای من از آن دختر فرانسوی که سال های سال منتظرش مانده بود و از او فقط یک عکس داشت که هرگز برای گرفتنش برنگشته بود حرف زد. دختری که از دریچه دوربین، عاشقش شده بود و از دریچه دوربین او را در جای جای شهر می دید؛ اما اثری از او نبود. دختر فرانسوی آمده بود که دل نوید عکاس را بیشتر با دوربین گره بزند و او عکسش را قاب گرفته بود و با همان انتظار عاشقانه به ابدیت پیوست.
مردی که راوی سخاوت و عشق بود و خاطراتی که همچنان در قلب، آلبوم و اذهان ما مردمان دریا دل بندرانزلی باقی می ماند.
و امروز ۲۱ بهمن ماه راوی قصه های تلخ و شیرین شهرمان، نوید عکاس به منزل ابدی دل سپرد.
سفرت سبز نقره موی دیار باران.
رزا شکرگزار
انتهای پیام
منبع: ایسنا
کلیدواژه: عكاسي عکس هنرمند نوید عکاس گيلان بندر انزلي استانی اجتماعی دهه فجر 1402 استانی سیاسی استانی شهرستانها نوید عکاس سال ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۷۲۵۴۳۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
زندگی لکلکها در کنار مردم روستا +عکس
به گزارش آخریننیوز به نقل از فارس؛ کپر جودکی روستایی که لکلکهای عاشق آن را به منطقه ویژه گردشگری تبدیل کردند، لکلکها در همه فصول سال در روستا حضور دارند و هیچگاه روستا را ترک نمیکنند.
کپرجودکی، روستایی در شهرستان بروجرد و در استان لرستان است، این روستا در دهستان همتآباد در بخش مرکزی این شهرستان قرار دارد، روستای کپر جودکی با تالاب بیشه دالان بروجرد همسایه است و این همسایگی باعث شده لکلکها عاشق روستا و مردم خوب آن شوند.
مردم روستای کپرجودکی و ریشسفیدان، حضور لکلکها را بیش از ۶۰ سال در روستا تایید میکنند، آنان لکلکها را مایه برکت و آرامش و رونق برای روستا میدانند و مزاحمتی برای آنان ایجاد نمیکنند.
مردم روستا به خلق و خوی زندگی لکلکها آشنا هستند و بسیاری از رفتارهای آنان را متوجه میشوند، مثلا پیرمرد روستایی میگفت: هنگامی که منقارشان را به هم زده و صدایی از آن درمیآورند، در حال ارتباط و صدا کردن جفتشان هستند.
اداره برق شهرستان بروجرد نیز سالهای گذشته در اقدامی جالب خطر برق گرفتگی را از لکلکها دور کرد و با ایمن سازی تیرهای برق امنیت جانی لکلکها را تضمین نمود.
شورای روستا نیز با همکاری خیرین و طبیعتدوستان در بالای تیرهای چراغ برق روستا صفحههای فلزی نصب کرد تا لکلکها به راحتی بتوانند بر روی آن لانه سازی کنند.
در بهار که فصل تخمگذاری پرندگان است، لکلکهای عاشق روستای کپرجودکی نیز در آشیانههای خود تخمگذاری کرده و جوجه لکلکهای عاشق بسیاری را به دنیا میآورند.
خلاصه اینکه در این روزهای بهاری که سرسبزی و طراوت از دشت و کوه و جنگل میطراوت، روستای کپرجودکی منطقه گردشگری زیبایی است که لکلکها میزبان گردشگران هستند، مردم روستا نیز با چهرهای گشاده و صمیمیتی وصف ناپذیر از گردشگران و طبیعت دوستان استقبال میکنند.
خلاصه اینکه لکلکها با حضورشان در روستای کپرجودکی گردشگران و طبیعتگردان بسیاری از سراسر ایران را عاشق روستا کردند و باعث شناخته شدن آن در پهنه گردشکری ایران شدند.